روانشناسی.علوم تربیتی نظرات و مقالات روانشناختی وتربیتی درباره وبلاگ به وبلاگ من خوش آمدید نويسندگان یک شنبه 9 فروردين 1394برچسب:ماهاتماگاندی, :: 10:54 :: نويسنده : عباس نجفی
بـرای رسـيدن بـه جايـی کـه تـا بحـال نرسـيده ايم ، ٠•●ஜ ماهاتمـا گانـدی ஜ●•٠ نه تو می مانی و نه اندوه به حباب نگران لب یک رود قسم ، لحظه ها عریانند ، باید کسی باشد ، هر وقت بار تنهایی ات سنگین شد ، هر وقت کمر کلماتت شکست ، هر وقت واژه هایت لال شد ، بیاید بنشیند مقابل چشم هایت و تو زل بزنی به خودت که جاری شده ای میان چشمانش ... باید کسی باشد که هروقت بار دلتنگی ات سنگین شد ، هر وقت طاقت سکوتت تمام شد ، هر وقت کم آوردی ، بیابد بنشیند کنارت ... و تو سرت را بگذاری روی شانه اش و به او تکیه بدهی . باید کسی باشد ، هر وقت بار خستگی هایت سنگین شد ، هر وقت سهمت از بغض بیشتر از توانت شد ، بیاید پناهت شود و تو یکجا تمام تنهایی ات را ، دلتنگی ات را ، سکوتت را ، خستگی هایت را و تمام بغضت را روی شانه اش فراموش کنی ...
یک لحظه ســـــــکوت ... برای لحظه هایی که خودمان نیستیم لحظه هایی هستند که هستیم اما خودمان نیستیم انگار روحمان می رود همان جا که می خواهد بی صدا ... بی هیاهو ... همان لحظه هایی که راننده آژانس می گوید : " رسیدیم آقا " فروشنده می گوید : " باقی پول را نمی خواهی ؟ " راننده تاکسی می گوید : " صدای بوق را نمی شنوی ؟ " و مادر صدا می کند : " حواست کجاست ؟ " ساعت هایی که شنیدیم و نفهمیدیم خواندیم و نفهمیدیم دیدیم و نفهمیدیم و تلویزیون خودش خاموش شد آهنگ بار دهم تکرار شد هوا روشن شد ... تاریک شد ... چایی سرد شد ... غذا یخ کرد ... در یخچال باز ماند و در خانه را قفل نکردیم و نفهمیدیم کی رسیدیم خانه و کی گریه هامان بند آمد و کی عوض شدیم کی دیگر نترسیدیم از ته دل نخندیدیم و دل نبستیم و چطور یکباره آنقدر بزرگ شدیم و موهای سرمان سفید و از آرزوهایمان کی گذشتیم ؟ ! " یک لحظه سکوت برای لحظه هایی که خودمان نیستیم " ؟ " چه خوشست در فراقی همه عمر صبر کردن به امید آن که روزی به کف اوفتد وصالی باید کتاب را بست گل را نگاه کرد، باید نشست
برگردان: گرداننده برگه سهراب سپهری اگر بر جای من غیری گزیند دوست، حاکم اوست
حرامم باد اگر من جان به جای دوست بگزینم
((به فراخور هفتم اذر ماه،سالروز درگذشت شاعر عاشقانه ها، حمید مصدق)) چه كسي خواهد ديد از قضاوت دست بکش خورخه لوئیس بورخس The best moments in the life of Charlie Chaplin look To laugh until it hurts your stomach To find mails by the thousands when you return from a vacation. To go for a vacation to some pretty place. To listen to your favorite song in the radio. To go to bed and to listen while it rains outside. To leave the Shower and find that the towel is warm To clear your last exam. To receive a call from someone, you don't see a lot, but you want to. To find money in a pant that you haven't used since last year. To laugh at yourself looking at mirror, making faces. Calls at midnight that last for hours. To laugh without a reason. To accidentally hear somebody say something good about you. To wake up and realize it is still possible to sleep for a couple of hours. To hear a song that makes you remember a special person. To be part of a team. To watch the sunset from the hill top. To make new friends. To feel butterflies! In the stomach every time that you see that person. To pass time with your best friends. To see people that you like, feeling happy See an old friend again and to feel that the things have not changed. To take an evening walk along the beach. To have somebody tell you that he/she loves you. remembering stupid things done with stupid friends. To laugh .......laugh. ........and laugh ...... یادت بیاد که دوستای احمقت چه کارهای احمقانه ای کردند و بخندی و بخندی و ....... باز هم بخندی These are the best moments of life.... اینها بهترین لحظههای زندگی هستند Let us learn to cherish them. قدرشون روبدونیم زندگی یک هدیه است که باید ازش لذت برد نه مشکلی که باید حلش کرد
با عرض تسلیت به مناسبت فرارسیدن ایام سوگواری سرور و سالار شهیدان و 72 یار با وفای ایشان. شعری حسینی از استاد شهریار
شيعيان در سر هواى نينوا دارد حسين زن وشوهری با کشتی به مسافرت رفتند.
روزی خواهم آمد ، و پیامی خواهم آورد. خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد. هر چه دشنام ، از لب ها خواهم بر چید. بادبادک ها ، به هوا خواهم برد. خواهم آمد ، پیش اسبان ، گاوان ، علف سبز نوازش خواهم آمد سر هر دیواری ، میخکی خواهم کاشت. سهراب سپهرى هشت كتاب - دفتر: حجم سبز - شعر: و پيامى در راه کجا نشان قدم ناتمام خواهد ماند؟ سهراب سپهرى / مسافر پیر اگر باشم چه غم، عشقم جوان است ای پری
و عمر شیشه عطر است، پس نمی ماند
عقل میگفت كه دل منزل و ماوای من است عشق خنديد كه يا جای تو يا جای من است نكنــم رنجـه ز شـرح غـم خــود خـاطـر دوست كـه گــواه دل محنــت زده سيـمای من است آنــكه در بــاغ تـمـتـــع گـــل مــقـصــود نـچـيــد كی خبر دارد از اين خار كـه در پای من است « قوام السلطنه » فریدون مشیری گفت دانایی که: گرگی خیره سر عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم همان يك لحظة اول .. كه اول ظلم را ميديدم از مخلوق بيوجدان ، جهان را با همه زيبايي و زشتي، به روي يكدگر ، ويرانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم ، كه در همسايه صدها گرسنه ، چند بزمي گرم عيش و نوش ميديدم ، نخستين نعرة مستانه را خاموش آن دم بر لب پيمانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم ، كه ميديدم يكي عريان و لرزان ديگري پوشيده از صد جامة رنگين، زمين و آسمان را واژگون مستانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم ، نه طاعت ميپذيرفتم نه گوش از بهر استغفار اين بيدادگرها تيز كرده پاره پاره در كف زاهد نمايان سجدة صد نامه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم، براي خاطر تنها يكي مجنون صحراگرد بيسامان هزاران ليلي نازآفرين را كو به كو آواره و ديوانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم، به عرش كبريايي با همه صبر خدايي تا كه ميديدم عزيز نابجايي ناز بر يك ناروا گرديده ، خواري ميفروشد گردش اين چرخ را وارونه بيصبرانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! اگر من جاي او بودم ، كه ميديدم مشوش عارف و عامي ز برق فتنة اين علم عالمسوز مردمكش ، به جز انديشة عشق و وفا ، معدوم هر فكري در اين دنياي پرافسانه ميكردم. عجب صبري خدا دارد ! چرا من جاي او باشم ؟! همين بهتر كه او خود جاي خود بنشسته و تاب تماشاي زشتكاريهاي اين مخلوق را دارد وگرنه من به جاي او چو بودم ، يك نفس كي عادلانه سازشي با جاهل و فرزانه ميكردم عجب صبري خدا دارد ! دکتر علی شریعتی انسان ها را به چهار گروه زیر دسته بندی کرده است: دسته اول ؛ آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم نیستند عمده آدمها حضورشان مبتنی به فیزیک است. تنها با لمس ابعاد جسمانی آنهاست که قابل فهم میشوند. بنابراین اینان تنها هویت جسمی دارند. .دسته دوم؛ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هم نیستند. آنانی که وقتی هستند، هستند و وقتی که نیستند هم هستند. دسته چهارم ؛ آنانی که وقتی هستند، نیستند و وقتی که نیستند هستند. مشکل ما در فهم زندگی است لذت بردن را نیاموخته ایم... و همیشه در انتظار به پایان رسیدن روز هایی هستیم که زندگی مان را تشکیل میدهند مدرسه، دانشگاه، کار... و زمانی که به پایان می رسیم حسرت گذشته را می خوریم. در سمیناری به حضار گفته شد اسم خود را روی بادکنکی بنویسید. همه اینکارو انحام دادند و تمام بادکنک ها درون اتاقی دیگر قرار داده شد. اعلام شد که هر کس بادکنک خود را ظرف 5 دقیقه پیدا کند. همه به سمت اتاق مذکور رفتند و با شتاب و هرج و مرج به دنبال بادکنک خود گشتند ولی هیچکس نتوانست بادکنک خود را پیدا کند. دوباره اعلام شد که این بار هر کس بادکنکی که برمیدارد به صاحبش دهد. طولی نکشید که همه بادکنک خود را یافتند. خلاقیت مفهومی است که تعریفهای آن در طول زمان تغییراتی کردهاست و پژوهشگران مختلف تعاریف متعددی برای آن ارائه نموده اند که البته اشتراک معنایی زیادی دارند . به عنوان مثال تورنس، خلاقیت را به عنوان نوعی مسألهگشایی مد نظر قرار دادهاست. به نظر وی تفکرِ خلاق عبارتست از فرایند حس کردن مسائل یا کاستیهای موجود در اطلاعات، فرضیهسازی درباره حل مسائل و رفع کاستیها، ارزیابی و آزمودن فرضیهها، بازنگری و بازآزمایی آنها و سرانجام انتقال نتایج به دیگران. خلاقیت شامل تولید چیزی است که هم اصیل و هم ارزشمند باشد و نشأت گرفته از فرایند های خودآگاه و ناخودآگاه انسان میباشد. البته برخی هم معتقدند جان مایه خلاقیت تولید یک ایده است و ارزشمندی امری افزون شده است که در زمینه هایی دیگر مانند ارزشمند بودن از نظر تجاری سازی، فرهنگ، علم، فن آوری و سایر زمینه ها مطرح می شود. اما به لحاظ روانشناختی، توانایی (به مثابه یک مهارت تقریبا قوام یافته) نوفهمی و ساخت ایده ی نو و تازه، تمام جوهرخلاقیت است.
ادامه مطلب ... مهارت های اجتماعی از مهمترین توانایی هایی هستند که هر جوانی برای داشتن زندگی مفیدتر و سالم تر، باید از آنها برخوردار باشد. نداشتن این مهارت ها می تواند به زندگی ای غم انگیز همراه با اضطراب و افسردگی منجر شود. مهارت های اجتماعی به شما کمک می کند تا با افراد خوبی آشنا شوید، شغلی را که می خواهید به دست آورید و در کار و روابط خود به موفقیت دست یابید. جیمز کوپلر از روانشناسان دانشگاه بیرمنگام انگلیس مهارت های زیر را به عنوان مهم ترین مهارت های اجتماعی که بهره مندی از آنها می تواند وضع شما را در هر موقعیتی بهبود بخشد، معرفی می کند: ادامه مطلب ... نبوغ، خود به تنهايي به همان اندازه قادر است انديشه هاي ناب توليد كند كه يك زن به تنهايي مي تواند طفلي به دنيا آورد. شرايط بيروني بايد نبوغ را بارور سازند و نقش پدر را براي فرزندش ايفا کنند. آرامــش ... یکی از دانشجویان دکتر حسابی به ایشان گفت : شما سه ترم است که مرا از این درس می اندازید. من که نمی خواهم موشک هوا کنم . می خواهم در روستایمان معلم شوم . دکتر جواب داد : تو اگر نخواهی موشک هوا کنی و فقط بخواهی معلم شوی قبول ، ولی تو نمی توانی به من تضمین بدهی که یکی از شاگردان تو در روستا ، نخواهد موشک هوا کند. ."روحــــش شــــاد " شاد بودن هنر است بخشی از یاداشتهای شخصی سهراب درباره دوران جوانی: «تنهایی من عاشقانه بود. نقاشی عبادت من بود. من شوریده بودم و شوریدگی ام تکنیک نداشت. راستی چه دیر به ارزش نقصان پی بردم زندگی من آرام می گذشت. اتفاقی نمی افتاد. دگرگونی های من پنهانی بود. با دوستان قدیم-یاران دبیرستانی-به شکار می رفتیم. آنقدر زود از خواب پا می شدیم که سپیده دم را در آبادیهای دور تجربه می کردیم. ما فرزندان وسعت ها بودیم. سطوح بزرگ را می ستودیم. در نفس فصل روان می شدیم. شنزار ها فروتنی می آموختند. جایی که افق بود نمی شد فروتن نبود. زیر آفتاب سوزان می رفتیم. و حرمت خاک از کفش های ما جدایی نداشت. روانشناس سویسی ژان پیاژه مراحل رشد تفکر را که بالاخره به توانایی تفکر به شکل تفکر پخته یا بزرگسالی منتهی میشود، تشریح کرده است. طبق نظر پیاژه، افکار انسان به صورت مرحله به مرحله به پختگی میرسد. سرعت و ارتقای رشد افکار کودک از یک مرحله به مرحله بالاتر فکری تابع استعداد فطری و موقعیتهای محیطی میباشد که کودک در آن بسر میبرد. این بدین مفهوم است که یک کودک ممکن با وصف رشد جسمی خوب در اثر نامساعد بودن شرایط فطری و یا محیطیاش رشد فکری خوب نداشته باشد و در مرحله فکری قبلی خویش باقی بماند و یا رشد فکری وی به آهستگی به پیش رود. ممکن است تعداد زیادی از افراد در جوامع مختلف هرگز به بلوغ فکری دست نیابند. ادامه مطلب ... چون حاصل آدمی در اين شورستان جز خوردن غصه نيست تا کندن جان خرم دل آنکه زين جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نيامد به جهان آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد ؛ بلکه چیزی است که خود آن را می سازد رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم بلکه در این است که کاری را که انجام می دهیم دوست داشته باشیم. انسان تا وقتی فکر می کند نارس است به رشد و کمال خود ادامه می دهد و به محض آنکه گمان کرد رسیده شده است ، دچار آفت می شود. خداوندا...
خداوندا تو میدانی که من دلواپس فردای خود هستم
مبادا گم کنم راه قشنگ آرزوها را مبادا گم کنم اهداف زیبا را مبادا جا بمانم از قطار موهبتهایت مرا تنها تو نگذاری که من تنهاترین تنهام؛ انسانم خدا گوید :
تو ای زیباتر از خورشید زیبایم تو ای والاترین مهمان دنیایم تو ای انســــان ! بدان همواره آغوش من باز است شروع کن ... یک قدم با تو تمام گامهای مانده اش با من
خدا را سپاس که عمر را در خواندن و نوشتن گذراندم که بهترین شغل را در زندگی، مبارزه برای آزادی و نجات ملتم میدانستم و اگر این دست نداد، بهترین شغل یک آدم خوب، معلمی و نویسندگی است و من از هجده سالگی کارم این هر دو. کاغذ سفید را هر چقدر هم که تمیز و براق باشد کسی قاب نمی گیرد. برای ماندگاری در ذهن ها باید حرفی برای گفتن داشت. آن شنیدم که یکی مرد دهاتی هوس دیدن تهران سرش افتاد و پس از مدت بسیار مدیدی و تقلای شدیدی به کف آورد زر و سیمی و رو کرد به تهران خوش و خندان و غزلخوان ز سر شوق و شعف گرم تماشای عمارات شد و کرد به هر کوی گذرها و به هر سوی نظرها و به تحسین و تعجب نگران گشته به هر کوچه و بازار و خیابان و دکانی. در خیابان به بنائی که بسی مرتفع و عالی و زیبا و نکو بود و مجلل نظر افکند و شد از دیدن آن خرم و خرسند و بزد یک دو سه لبخند و جلو آمد و مشغول تماشا شد و یک مرتبه افتاد دو چشمش به آسانسور ولی البته نبود آدم دل ساده که آن چیست؟ برای چه شده ساخته یا بهر چه کار است؟ فقط کرد بسویش نظر و چشم بدان دوخت زمانی. ناگهان دید زنی پیر جلو آمد و آورد بر آن دگمه پهلوی آسانسور به سر انگشت فشاری و به یکباره چراغی بدرخشید و دری وا شد و پیدا شد از آن پشت اتاقی و زن پیر وزبون داخل آن گشت و درش نیز فروبست. دهاتی که همانطور به آن صحنه جالب نگران بود ز نو دید دگر باره همان در به همان جای زهم وا شد و این مرتبه یک خانم زیبا و پری چهره برون آمد از آن. مردک بیچاره به یکباره گرفتار تعجب شد و حیرت چو به رخسار زن تازه جوان خیره شد و دید که در چهرهاش از پیری و زشتی ابداً نیست نشانی. پیش خود گفت: که ما در توی ده اینهمه افسانه جادوگری و سحر شنیدیم ولی هیچ ندیدیم به چشم خودمان همچه فسونکاری و جادو که در این شهر نمایند و بدین سان به سهولت سر یک ربع زنی پیر مبدل به زن تازه جوانی شود افسوس کزین پیش نبودم من درویش از این کار خبر دار که آرم زن فرتوت و سیه چرده خود نیز به همراه در اینجا که شود باز جوان آن زن بیچاره و من هم سر پیری برم از دیدن او لذت و با او به ده خویش چو برگردم وزین واقعه یابند خبر اهل ده ما، همه ده را بگذارند که در شهر بیارند زن خویش چو دانند به شهر است اتاقی که درونش چو رود پیر زنی زشت، برون آید از آن خانم زیبای جوانی پيوندها
تبادل لینک
هوشمند |
|||
|